Fix me| Part 43
-من میرم حمومِ هال، تو برو اون سمت کنار آشپزخونه، اتاق دوتا مونده به آخر حمومه.
یونگی: میخوای چکارشون کنیم اسکول؟ مرداشویی؟
یونگی ابرویی بالا انداخت ولی مرد آزرده آهی کشید.
-خدایا، تو هم مستی؟ اصلا ما همچین کلمه ای نداریم اگه هم داشته باشیم زشته! خب آخه خر، ببرش حموم روش آب سرد بگیر حداقل یکمی مستیش بپره؛ اینا مست باشن به ما هم رحم نمیکنن، یهو دیدی از پشت کردنموناا!
یونگی خنده ای کرد سر تکون داد.
مرد پسر رو زیر دوش گرفت و آب رو تا آخر به یمت سرد، چرخوند.
+داری چکار میکنی آشغال! سردههه! ولم کننن! کمک کمک کمک! اینجا داره به من تجاوز میشه! یه مرد خوشتیپ تو حموم میخواد بهم تجاوز کنه! آقا ولم کن من زن و بچه دارم به حضرت جونگکوکالله!
مرد که دهنش از کولی بازی های پسرک وقتی که فقط و فقط قصد داشت مستیش رو بپرونه، هم تعجب کرد و هم خندید.
-کاریت ندارم! تهیونگ منم.
+منم کیه؟
مرد صورتش رو با دستش مالوند.
-جئون جونگکوک؟
+از کجا بفهمم راست میگی و یه متجاوز تو جلدِ شوهرم نیستی؟
-شوهرت؟
مرد نیشخندی زد. اون پسر واقعا شگفت انگیز بود! آروم دستبند ستی که اون ها باهم داشتند رو به سمت صورت پسرک برد، مرد حتی یبار هم اون دستبند رو در نیاورده بود.
-اثبات شد، همسرِ عزیزم؟
تهیونگ لبخندی مستطیلی با چشم های خمار بخاطر مستی، سر تکون داد.
مرد بیشتر اون رو زیر آب برد.
+کوک بسه! اییی، آخ! وحشی سرده! وویی..
بعد ۵ دیقه، مرد پسرک رو با تیشرت مشکی ای که متعلق به خود مرد بود و الان خیس شده بود، بدن خیس تهیونگ رو براید استایل و با دقت بلند کرد و از حموم برد بیرون. مستی از سرش نپریده بود ولی خوابش برده بود. آهی کشید.
دقیقا یک دقیقه بعد یونگی ای که جیمین ای رو که خواب بود، کول کرده بود، از حموم در اومد.
-اینا چرا خوابشون برد؟
یونگی شونه ای بالا انداخت.
یونگی: تو فیلم ها که اینطوری نمیشه، ولی حالا اشکال نداره. باید خدامون رو شکر کنیم که خوابیدن بازم.
البته الان هم دیر وقته، حتما خستهان.
-منم انقدر الکل بخورم، برقصم و غیبت کنم معلومه آخر شب اینطوری از حال میرم!
یونگی خندی ای کرد و مرد چشم غره ای ساختگی رفت.
یونگی: باید لباساشون رو عوض کنیم.
-ولی.. تو دوست پسر جیمینی، اما من دوست پسر این نیستم. نمیتونم که..
یونگی: مشکل من نیست.
مرد آهی کشید.
-ممنونم که خیلی بهم کمک میکنی!
یونگی: قربانِ شما، انجام وظیفَست.
-تو برو اتاق بقلیِ اتاق من.
مرد سعی داشت هنگام لباس عوض کردن، زیاد به بدن ظریف و خوشگلِ پسرک نگاه نکنه، ولی لعنت.
آهی کشید و سعی کرد کارش رو زودتر تموم کنه، چون اصلا دلش نمیخواست از پسر سو استفاده کنه.
بلاخره یه تیشرت سفید با یه شلوارک آبی تنِ پسر کرد و به قيافه ی غرق در خوابش نگاه کرد.
یونگی: میخوای چکارشون کنیم اسکول؟ مرداشویی؟
یونگی ابرویی بالا انداخت ولی مرد آزرده آهی کشید.
-خدایا، تو هم مستی؟ اصلا ما همچین کلمه ای نداریم اگه هم داشته باشیم زشته! خب آخه خر، ببرش حموم روش آب سرد بگیر حداقل یکمی مستیش بپره؛ اینا مست باشن به ما هم رحم نمیکنن، یهو دیدی از پشت کردنموناا!
یونگی خنده ای کرد سر تکون داد.
مرد پسر رو زیر دوش گرفت و آب رو تا آخر به یمت سرد، چرخوند.
+داری چکار میکنی آشغال! سردههه! ولم کننن! کمک کمک کمک! اینجا داره به من تجاوز میشه! یه مرد خوشتیپ تو حموم میخواد بهم تجاوز کنه! آقا ولم کن من زن و بچه دارم به حضرت جونگکوکالله!
مرد که دهنش از کولی بازی های پسرک وقتی که فقط و فقط قصد داشت مستیش رو بپرونه، هم تعجب کرد و هم خندید.
-کاریت ندارم! تهیونگ منم.
+منم کیه؟
مرد صورتش رو با دستش مالوند.
-جئون جونگکوک؟
+از کجا بفهمم راست میگی و یه متجاوز تو جلدِ شوهرم نیستی؟
-شوهرت؟
مرد نیشخندی زد. اون پسر واقعا شگفت انگیز بود! آروم دستبند ستی که اون ها باهم داشتند رو به سمت صورت پسرک برد، مرد حتی یبار هم اون دستبند رو در نیاورده بود.
-اثبات شد، همسرِ عزیزم؟
تهیونگ لبخندی مستطیلی با چشم های خمار بخاطر مستی، سر تکون داد.
مرد بیشتر اون رو زیر آب برد.
+کوک بسه! اییی، آخ! وحشی سرده! وویی..
بعد ۵ دیقه، مرد پسرک رو با تیشرت مشکی ای که متعلق به خود مرد بود و الان خیس شده بود، بدن خیس تهیونگ رو براید استایل و با دقت بلند کرد و از حموم برد بیرون. مستی از سرش نپریده بود ولی خوابش برده بود. آهی کشید.
دقیقا یک دقیقه بعد یونگی ای که جیمین ای رو که خواب بود، کول کرده بود، از حموم در اومد.
-اینا چرا خوابشون برد؟
یونگی شونه ای بالا انداخت.
یونگی: تو فیلم ها که اینطوری نمیشه، ولی حالا اشکال نداره. باید خدامون رو شکر کنیم که خوابیدن بازم.
البته الان هم دیر وقته، حتما خستهان.
-منم انقدر الکل بخورم، برقصم و غیبت کنم معلومه آخر شب اینطوری از حال میرم!
یونگی خندی ای کرد و مرد چشم غره ای ساختگی رفت.
یونگی: باید لباساشون رو عوض کنیم.
-ولی.. تو دوست پسر جیمینی، اما من دوست پسر این نیستم. نمیتونم که..
یونگی: مشکل من نیست.
مرد آهی کشید.
-ممنونم که خیلی بهم کمک میکنی!
یونگی: قربانِ شما، انجام وظیفَست.
-تو برو اتاق بقلیِ اتاق من.
مرد سعی داشت هنگام لباس عوض کردن، زیاد به بدن ظریف و خوشگلِ پسرک نگاه نکنه، ولی لعنت.
آهی کشید و سعی کرد کارش رو زودتر تموم کنه، چون اصلا دلش نمیخواست از پسر سو استفاده کنه.
بلاخره یه تیشرت سفید با یه شلوارک آبی تنِ پسر کرد و به قيافه ی غرق در خوابش نگاه کرد.
۱۱.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.